جدول جو
جدول جو

معنی پیش گیر - جستجوی لغت در جدول جو

پیش گیر
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عمل پیش گیر جلوگیری دفع، منع سرایت مرض از پیش تقدم بحفظ صیانت حفظ صحت جلو مرض گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش گیره
تصویر پیش گیره
پیش بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش گیری
تصویر پیش گیری
جلوگیری کردن، پیش از بروز بیماری اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل گیرد کسی که پیل را بفرمان آرد ظنکه بر فیل غلبه کند: بکشتند فرجام کارش به تیر یکی آهنین کوه بد پیل گیر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش میر
تصویر پیش میر
پیش مرگ، برای مثال به سوز دل مادر پیش میر / که باشد جوان مرده و او مانده پیر (نظامی۶ - ۱۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیر
تصویر پی گیر
دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشگیر
تصویر پیشگیر
آنکه جلو کسی را بگیرد یا مانع کاری یا چیزی بشود، پیش گیری کننده
فرهنگ فارسی عمید
جلوگیری کردن مانع شدن، مانع سرایت مرض شدن از پیش، جلو بستن پیش بندی کردن (چنانکه سیل را در صحرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش ریز
تصویر پیش ریز
بودجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیراگیر
تصویر پیراگیر
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
یا پای گیر کسی شدن، ضرر یا جنحه و یا جنایتی بدو تعلق گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر گیر
تصویر پسر گیر
پسری که دیگری او را بجای پسر خود گرفته است متبنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند گیر
تصویر پند گیر
نصیحت آموز عبرت آموز
فرهنگ لغت هوشیار
سابق در محبت: چرا پیشکین خواند او را سپهر که هست از چنان خسروان پیش مهر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دید
تصویر پیش دید
پیش بینی دیدن از قبل، عزم اراده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خیز
تصویر پیش خیز
شاگرد وآنکه پیش از دیگران برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن و صرف کردن تمام یا قسمتی از حقوق مقرری برسم مساعده و پیشکی پیش خورد، آنکه پیش خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
رهبان پیر کشیش روحانی: مغانرا خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. (سعدی)، قاید پیشوا، سخت آزموده بسیار مجرب: قلان پیر دیر است. یا پیر سالخورده (سالخورده)، پیر کهن سال. یا پیر سغدی. آلتی موسیقی در قدیم و ظاهرا شهرود (منسوب بابوحفص سغدی) : نخستین شکستند بر خوان خمار پس از بزم و رامش گرفتند کار. شد از ناله آن پیر سغدی بجوش که نامش بخاری بر آرد خروش. (گرشاسب نامه 271)، شراب کهنه. یا پیر سگ. سگ سالخورده، دشنامی است پیران را. یا پیر سگ. دشنامی است پیران را. یا پیر ششم چرخ. مشتری برجیس اورمزد. یا پیر صحبت. مرشد پیر طریقت: نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب نا جنس احتراز کنیدخ (حافظ) توضیحدر نسخ دیگر: پیر میفروش این است. یا پیر صفه هفتم. ستاره زحل کیوان: آنکه پیر صفه هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گران آمدست. (سنائی) یا پیر طریقت. مرشد شیخ: پیر طریقت گفت: الهی، عارف ترا بنور تو میداند... . یا پیر غلام. غلام پیر خدمتکار سالخورده، کهتر سالخورده برابر پادشاهان و بزرگان از خود بتواضع بدین کلمه یاد کند. یا پیر فلک. فلک کهن سال گیتی سالخورده، زحل کیوان. یا پیر کار. استاد کار دانای کار: کدو خوش بنزدیک نرگس بکار سفارش چه حاجت ک تویی پیر کار. (ظهوری) یا پیر کشته غوغا. عثمان ابن عفان. یا پیر کفتار. کفتار پیر و مسن، پیری پلید و بد. یا پیر کفتار. پیری پلید و بد. (غالبا زنان یکدیگر را بهنگام توهین خطاب کنند)، یا پیر کله پز. طباخی که سر بریان و پاچه پزد. یا پیر کنعان. یعقوب علیه السلام: شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت. (حافظ) یا پیر گیر. خطابی طنز آمیز گبر و زردشتی کهن سال را، خطابی توهین آمیز کافر را (مطلقا)، یا پیر گرگ. -1 گرگ سالخورده گرگ مسن، اصطلاحی است ستایش آمیز مردی آزموده مجرب و گربز و دلیر گرگ پیر: شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زد آن گو پیر گرگ، (شا. لغ)، دشنام گونه ای پیران آزموده و محیل را: بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیر گرگ. (دقیقی) یا پیر گرگ بغل زن. سقرلاط دوز: همه عمر سر گشته گردون دوید چنین پیر گرگ بغل زن ندید. (وحید در وصف سقرلاط دوز) یاپیر مغان. بزرگ مغان پیشوای دین زردشتی، رهبان دیر، ریش سفید میکده پیرمیفروش: گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است گفت: این عمل بمذهب پیر مغان کنند. (حافظ)، رند، پیر طریقت. یا پیر منحنی نالان. -1 سالخورده گوژ پشت زاری کننده، چنگ خمیده. یا پیر میخانه. پیر میکده: پیر میخانه همی خواند معمایی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن ک (حافظ) -2 پیر طریقت. یا پیر میفروش. پیر خمار سالخورده باده فروش، پیر میکده: دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد، گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زیاد. (حافظ)، پیر طریقت. یا پیر میکده. پیر میفروش: به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات ک بخواست جام می وگفت: عیب (راز) پوشیدن، پیر طریقت. یا پیر و استاد. مرشد کامل و معلم: هر چه از پیر و استاد میدانست بکار برد. یا پیر و پاتال پیر پاتال پیر پاتیل پیر پتال. پیر. یا پیر و پکر. رجوع به هریک از این دو شود. یا پیر و پیغمبر. مرشد و نبی: سوگند به پیر و پیغمبر (قسم مغلظ و شدید)، یا پیر وجوان. شیخ وشاب همه همگان قاطبتا: همه مر گراییم پیر و جوان که مرگست چون شیر و ما آهوان. (شا. لغ) یا پیر هافهافو هفهفو. پیری که دندانهای وی ریخته سخت پیر. یا پیر هشت خلد. رضوان فرشته موکل بر بهشت. یا پیر هفت فلک. زحل کیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری، دفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه گر
تصویر پیشه گر
پیشه ور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، مداومت، اصرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای گیر
تصویر پای گیر
پابند، کنایه از مقید، چیزی که پا به آن گیر کند، کنایه از آنچه انسان به آن گرفتار و پای بند شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
زمین گود و پست که سیل در آن جمع شود، سیلاب گیر
فرهنگ فارسی عمید